تو را در یاد اشک می ریزم ...
لالایی می خوانم تا برهم بیاید پلک هایم لحظه ای شاید ...
حیف که لالایی های پسرکی اندوه توان خواباندن دردها را ندارد ذره ای حتی ...
ماه هم آخر خوابش برد ...
تنهای تنها شده ام باز ...
برایت عشق را قصه میگویم ...
در غربت شب های ظلمانی
در زمهریر بی کسی ها
در شب دیجور تنهایی
مهتاب رخسار خیال تو
- هر لحظه و هر شب -
یک باغ " گل "
یک آسمان " خورشید "
می بارد
بر آسمان سرد و ساکت نگاه من .. .
............................................................................................................................................
به دست تو دادم دل دیوانه، ولی هیچ نمیدانستم که تو در دل شکستن عرش اعلاطی
نمودی.
با مداد رنگی هایم آمدنت را نقاشی می کنم و جاده سفید رفتنت را خط خطی!!!!!
کسی نیست که زندگی را برایم دیکته کند. زندگی را سالهاست غلط نوشته ام . جغرافیای حضور تو از مرز دریا گذشته است.
هرگاه خواستم بنویسم ، آب داد نوک مدادم شکست . حالا با کوچکترین یادی از تو قلبم می شکند.
بیا ثانیه ها را سوگند بده تا بدانی که در ناپیدایی ات چه ها که نکشیدم .
زمین خوردن مرا تماشا نکن . بیا دستان را بگیر و ببین که دل بهانه گیرم لجوجانه پا بر زمین می کوبد و هر روز تو را از من می خواهد و گریستن مرا به همگان نشان می دهد.
بیا و ببین که باران تمنا بر گونه ام می بارد ، بیا و جواب بده به دل خسته ام که هنوز چشم به راهی دارد که تو از آن گذشتی
..............................................................................................................
دوباره شب ٬ دوباره طپش این دل بی قرارم..
با وزش این باد و ریزش برگهای زرد پاییزی....دوست دارم مدام برای تو بنویسم..
می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادمه سرود قلبم را نشنود..
تو همیشه با منی مثل نفس ٬ مثل سایه پا به پای قدمهایم..
وقتی که هستی تا آخر فصل بدون چتر زیر باران می روم..
به خاطر تو کلماتم را به باغهای نارنج پیوند می زنم..
من با خاطرات تو زنده خواهم ماند.........کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم........
.....................................................................................
این جاده ،جاده زندگی
یه شبگرده
انتها نداره
خودم،خوب میدونم یه عمر بایدتو این جاده
سرگردون باشم
اه
ای خدای من منم دل دارم ولی از جنس
شب.....